«آسیب‌ها و محدودیت‌های آموزش دین و تربیت اعتقادی در نظام مدرسه‌ای» بخش دوم

0 0
  • تاریخ : 1402/8/30
  • بازدید : 162
امتیاز 0.00 تعداد رای 0

«آسیب‌ها و محدودیت‌های آموزش دین و تربیت اعتقادی در نظام مدرسه‌ای» بخش دوم

نشست هفتادوپنجم،‌ بخش دوم: «امکان و چگونگی تربیت دینی در نظام مدرسه‌ای»

هفتاد و پنجمین نشست از سلسله‌نشست‌های فقه نظام با موضوع «آسیب‌ها و محدودیت‌های آموزش دین و تربیت اعتقادی در نظام مدرسه‌ای» در تاریخ ۱۷ و ۲۴ آبان ۱۴۰۲ با ارائه حجت الاسلام دکتر مصطفی فیض در پژوهشگاه فقه نظام برگزار شد. متن پیش‌ رو، گزارشی تفصیلی از محتوای ارائه شده در بخش دوم این نشست است که در آن از «امکان و چگونگی تربیت دینی در نظام مدرسه‌ای» سخن به میان آمده است:

امکان و چگونگی تربیت دینی در نظام مدرسه‌ای

با تعریفی که از نظام مدرسه‌ای داشتیم برخی با اشاره به بسترهای نظام مدرسه‌ای، این نتیجه را گرفته‌اند که تربیت دینی در این ساختار غیرقابل تحقق است. برخی از انتقادات بسیار ریشه‌ای‌تر است و با توجه به بستر‌ها و زمینه‌های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی شکل‌گیری نظام مدرسه‌ای و با برشمردن مقومات ذاتی این نظام، این نتیجه را گرفته‌اند که اساسا تربیت دینی در این ساختار غیرقابل تحقق است؛ ایده‌هایی مانند ایده مدرسه‌زدایی که توسط ایوان‌ایلیچ طرح شده و یا مباحثی که اخیرا تحت عنوان مرگ مدرسه طرح شده، بیان می‌کند که نظام مدرسه‌ای شوره‌زاری است که نهالی در آن رشد نمی‌کند و خود ساختار سترون و عقیمی دارد که نه تنها تربیت دینی، بلکه آموزش هم در این ساختار محقق نمی‌شود.

از این نظر‌گاه‌ها که بگذریم، کسانی قائل هستند به این که این ساختار را باید در همین شکل و شمایل نگاه‌داری کرد. برخی از این گروه معتقدند این ساختار مدرن برای تربیت دانشمند اجتماعی است و برخی می‌گویند برای تربیت شهروند دموکراتیک، مسالمت‌جو و همزیست‌جو و ... تأسیس شده است و باید از این ساختار برای اجتماع‌پذیری، فرهنگ‌پذیری و آموختن مهارت‌های عمومی زندگی و برخی زیرساخت‌های علمی و مهارتی استفاده کنید و تعلیم و تربیت دینی را برای موطن خودش که تعلیم و تربیت غیررسمی است و در کانون‌های تعلیم و تربیت سنتی انجام دهید؛ بنابراین این عده به یک نظام کاملا سکولار معتقدند؛ زیرا بیان می‌کنند که از وقتی که این نظام فربه و ایدوئولوژیک و گرانبار از مفاهیم ارزشی شد هم امر تربیت دینی سامان پیدا نکرد و هم امر آموزش در این نهاد آسیب دید؛ امری که در مثل آمار آزمون‌های تیمز و پرلز خود را نشان می‌دهد و آمار کشور در این‌ آزمون‌ها در رتبه‌های پایین قرار گرفته است؛ این عده معتقدند این وضعیت به جهت مخلوط کردن امر آموزش سنتی با آموزش مدرن و دادن کارویژه‌های در حال افول آن به آموزش مدرن است.

مرحوم باهنر بعد از انقلاب دو تصمیم اساسی گرفت. یکی تقویت و غنابخشی به مراکز تربیت معلم و دیگری اضافه‌کردن امور تربیتی به ساختار.

آقایانی نظیر محسن رنانی، نعمت الله فاضلی، مقصود فراستخواه در دوره‌ای چنین ایده‌هایی را طرح کردند که اساسا نیازی به دانشگاه و مراکز ویژه‌ای برای آموزش معلم وجود ندارند. معلمی، آموزش موضوعی، دانش تربیتی به معنی پداگوژیک؛ یعنی دانش برنامه درسی، را لازم دارد؛ این در حالی است که آموزش معلمان بعد از انقلاب فربه شد و در راستای آن دانشگاه فرهنگیان و تربیت معلم تأسیس شد که در آن آموزش‌ها شبانه‌روزی باشد و برنامه ویژه تربیت داشته باشد. 

به باور این منتقدان معلم را می‌توان از رشته‌های تخصصی ریاضی، فیزیک و شیمی گرفت و با یک آموزش پودمانی روانه کلاس کرد. معلم در این نگاه نیاز ندارد که دارای منش معلمی با یک شخصیت خودساخته به مثابه راهبر تربیتی داشته باشد و این‌ها مفاهیم ایدوئولوژیکی هست که دست و پا گیر معلم هم می‌شود. همین‌طور در مورد ساختار امور تربیتی گفتند که اساسا چنین ساختاری مسبوق به سابقه در جهان نیست و اساسا این نظام مدرسه‌ای برای این هدف؛ یعنی برای تربیت دینی نیست. به این ترتیب به یک سری تصمیم‌سازی‌ها معاونت امور تربیتی از ساختار آموزش و پرورش حذف می‌شود.

اما رویکرد دیگر تصرف در این ساختار و بهسازی، غنی‌سازی و تغییر کاربری و اضافه‌کردن کاربری تربیت امر دینی به این ساختار را کاملا ممکن می‌داند. این مسئله منافاتی با اندراس، وارداتی و تقلیدی بودن این ساختار ندارد؛ و با حفظ این چارچوب می‌توان در عناصر، اهداف، غایات، محتوا و ارکان این ساختار می‌توان اصلاحاتی انجام داد و به ساختاری سازگار با تربیت دینی یا حتی مبتنی بر مبانی دینی دست یافت.

مدرسه به عنوان نهاد اجتماعی محاط در یک ساختار است به نام وزارت آموزش و پرورش و این وزارت خودش در یک زیست‌بوم دیگر محاط است و در یک برهمکنشی با نهاد‌های دیگر است.

بنابراین مواردی که مؤثر بر نهاد مدرسه و تعلیم و تربیت است از این قرارند:

۱. نهاد علم: آموزش پرورش محل تولید علم نیست و بهترین حالت در تعامل با نهاد تولید حوزه و دانشگاه است که بعد از ساده‌سازی و آموزشی کردن علم تولید شده  در آن دو نهاد، دانش آن به دانش آموز منتقل می‌شود. پس در فرادست نهاد آموزش و پرورش، علوم ترتبیتی تولید شونده در دانشگاه و حوزه هست که کم‌تر در آن تلاش برای اسلامی سازی صورت می‌گیرد.

۲. نهاد اقتصاد: نهاد اقتصاد، بسیار اثر می‌گذارد. گفته می‌شود در سایر کشورها سهم آموزش و پرورش از بودجه حدود 25 درصد است و در ایران 10 درصد. بحث دیگر بحث عدالت تربیتی است که گفته می‌شود کاملا به اصلاح ساختار کلان اقتصاد مرتبط است؛ مثلا وضعیت اقتصادی در هدایت تحصیلی در انتخاب رشته‌های فنی و کاردانش تأثیر مستقیم دارد؛ به این معنی که نابرابری در توزیع دستمزدها و نظام جبران خدمات، مانع از هدایت استعدادهای درخشان به سمت علوم انسانی و معارف اسلامی شده و باعث ترافیک در رشته‌های پول‌ساز می‌شود.

۳. فرهنگ عمومی: یکی از مواردی که تعلیم و تربیت متأثر از آن است فرهنگ عمومی است. مطالبه خانواده‌ها در مورد دروس و رتبه‌بندی مدارس از فرهنگ عمومی تأثیر می‌پذیرد.

۴. نهاد بین الملل و اسناد بین المللی و ابتلائات جهانی‌سازی برای این ساختار نیز از موارد کلان اثرگذار بر این ساختار است.

به تبع این روابط کلان، بحث حکمرانی تربیتی مطرح می‌شود؛ به معنای اینکه همه‌ی ساختارهای مؤثر در زمینه با هم هماهنگ شوند و امور این نظام تنها در یک شبکه از ارتباطات بین نهادهای تأثیرگذار بر فرایند‌های آن قابل اصلاح است و به همین جهت گاهی پیش‌نهادهایی برای اعطای امر حکمرانی این نهاد به یک نهاد فرادستی و فراتر از دولت ارائه شده است.

راه حل اصلی برای مشکل رسمی بودن این ساختار و به تبع متصلب، غیرمنعطف و تمرکزگرا بودن آن، دست‌یابی به الگویی برای مشارکت‌جو کردن، خلاق و مردمی‌کردن این نهاد است؛ که البته با توجه به حساسیت این نهاد و وجود جریان‌های نفوذی، باید با حساسیت دنبال شود.

در این خصوص طیفی از راه‌حل‌ها ارائه شده که برخی کلان است؛ مانند این که برخی می‌گویند هر چه رابطه نهاد آموزش با حاکمیت و دولت و سیاست کم شود برای تثبیت نظام آموزش و پرورش بهتر است، و برخی خردتر است؛ مثلا مطابق با برخی از آمارها، ۵۰ یا ۶۰ درصد معلم‌های دینی تحصیلات غیر دینی دارند و این فقط در خصوص صلاحیت‌های علمی ایشان است ورد سایر شرایط شاید این مسئله بغرنج‌تر باشد.  

در مورد مشکل الزام در مدارس، اختیاری کردن برخی از دروس مطرح است. در برخی از مدارس محیط‌های شبیه به اردو و طبیعت‌گردی را در مدرسه بازسازی می‌کنند؛ یا حتی در برخی از مدارس، مدارج و کلاس‌ها و تقسیمات فضاهای کلاس‌های مختلف را برداشته و محیط یکسان و آزادی را برای آموزش ایجاد می‌کنند. در برنامه درسی ملی، برنامه‌ای با عنوان بوم (برنامه ویژه ملی) طرح شده که طی آن ۱۰ تا ۲۰ درصد محتوای آموزشی به مدارس واگذار شده است که مدیر یا شورای معلمان با لحاظ نیازهای خاص خود آن را انتخاب و اجرا کنند.

این موارد ویرایش‌هایی است که با توجه به انتقادهایی که به شکل‌های اولیه مدارس وارد شد، مطرح شد. الگوهای متنوعی از مشارکت خانواده یا حلقه‌های میانی مطرح است که در آن بین مدرسه و خانواده، مسجد و محله ارتباط ایجاد می‌کنند. بحثی در سند تحول مطرح است یا این عنوان که مدرسه به عنوان کانون پیشرفت محله باید با تمام عناصر محله به عنوان پیشران امر هویت سازِ هویت محله‌ای، امر تربیتی و حتی ارائه خدمات اجتماعی فعالیت کند. بدین ترتیب باید کم کم مدرسه منفعل به نهادی فعال و مشارکتی و تعاملی تبدیل شود. در تمامی مواردی که ذکر شد نمونه‌های موفقی وجود دارد.

مسائل مطرح در خصوص برنامه درس دینی

در مورد برنامه درس دینی مسائل زیادی مطرح هستند:

۱. در خصوص برنامه درسی در مسئله تربیت دینی این مسئله وجود دارد که شروع آموزش دین از کجا باشد؟ در این جا رویکردهای گوناگونی مطرح است. برخی می‌گویند معارف با بیان نعمت‌های آفاقی الهی، طبیعت‌شناسی و کیهان‌شناسی به دانش آموزان منتقل شود:

۱. در دوره‌ای در اول انقلاب بیش‌تر این رویکرد مطرح بود و کتاب‌های شهید پاک‌نژاد، تجلیلی، شمس، سید رضا صدر و هارون یحیی این رویکرد را به کار می‌بردند.

۲.برخی مانند شیخ صفائی حائری قائلند که آیات انفسی برجسته شود و به درون‌نگری و خودکاوی و بازگشت به فطرت و توان‌مندی‌های خود و نیازمندی‌های خود توجه شود و این بهترین مدخل برای خداشناسی است.

۳. برخی مطابق رویکرد کلاسیک موجود در خداشناسی معتقدند که باید به ترتیب منطقی پیش رفت و منطقا باید بحث‌های کلامی مقدم کرد. بر این اساس باید از خداشناسی شروع کرد؛ بر این اساس برهان و طرق مختلف برای اثبات خدا و تفکر در مورد خداوند راه‌های برانگیختن فطرت الهی در انسان است.

۴. ولی در مقابل این بحث مطرح است که کودک بر فطرت الهی خودش باقی است و احتیاجی به اثبات خدا و برهان ندارد و طرح اثباتی این مباحث او را به بیراهه می‌کشاند. در همین راستا برخی با یک رویکرد تفکیکی طرح «علیکم بدین العجائز» را مطرح می‌کنند که باید با بیان ساده دانش‌آموز را منتبه و متوجه خدا کرد و در همین راستا برخی معتقدند که باید تنها خدا را توصیف کرد و نیازی به اثبات نیست. برخی نیز توجه به افعال الهی و نه صفات الهی مورد تأکید قرار می‌گیرد؛ این که خدا را با سنت‌ها و یکی از افعالش مثل سنت ابتلای الهی یا رزاقیت او با استفاده از تجربه‌های عینی دانش‌آموزان اثبات کنیم.

۵. برخی نیز معتقدند طرح معارف دین نه در قالب خداشناسی و مسائل انتزاعی؛ بلکه در قالب تجسد و تمثل آن در قامت انسان کامل توصیف شود. دین در انسان کامل تحقق پیدا کرده و اگر مباحث ولایت و امام شناسی بیان شود و داستان زندگی انسان کامل روایت شود از همان روایت این داستان‌ها، نظام‌های تشریعی و عبودی و اعتقادی به دانش‌آموز منتقل می‌شود.

۲. مسئله دوم در تربیت دینی است که که آیا نگاه ذره‌ای یا تجزیه‌ای به آموزش دینی شود یا نگاه منظومه‌وار و جامع؟ یک تعبیری را دکتر شریعتی دارد که «ما را از شر دریای معارف نجات دهید» و می‌گوید چه نیازی هست که مخاطب نگاه کل‌نگر به دین داشته باشد و بر این اساس باید یک برشی از معارف مورد توجه قرار گیرد.

۳. مسئله سوم این نکته که درس دینی نباید به دین‌دانی بسنده کند و باید دین‌داری را بیاموزاند از جمله مسائل دیگر در برنامه درسی دینی است. اشکالی که مکرر بر این برنامه وارد می‌شود این است که این که دانش دین را منتقل می‌کند ولی امر تربیت دینی را محقق نمی‌کند.

۱.  در راستای حل این مسئله و در این جهت که معارف تبدیل به سرمایه تربیتی تبدیل شوند و از داشته تبدیل به بود دانش‌آموز شود، هم در تعداد واحدهای آموزشی تدابیری اندیشیده شده و هم این که در ساختار باید «دست‌رشته» ایجاد شود؛ یعنی معارف دینی در کلاس و در یک ساختار هم‌افزا و هم‌گرا آموزش داده شود، بعد از آن معاونت پرورش این معارف را از آموزش بگیرد و تبدیل به ملکه نهادی شده در دانش‌آموزان نماید؛ ولی این حالت امروز در هر دو حالتش اتفاق محقق نمی‌شود.

۲. یکی از پیشنهادهای دیگر طرح الاهیات اجتماعی و کاربردی است که می‌گوید از مبانی به مسائل حرکت نکنیم؛ بلکه آموزش دین را از مسائل عینی اجتماعی و مسائل مبتلا به دانش‌آموز شروع کنیم و متصل به این مسائل دین را معرفی کنیم. مثل این که شهید مطهری آموزش اعتقادی را از مسئله آزادی شروع می‌کند و ضمن بحث از آزادی، اندیشه دین را معرفی می‌کند. یا برخی رویکردها با روایت تاریخ و بیان نزاع حق و باطل در تاریخ، دین را معرفی می‌کنند. در همین راستا برخی می‌گویند دین را با شناساندن دشمن شروع کنیم. یا این که برخی رویکرد‌ها از اساس مسائل خود را از مخاطبان در کلاس درس می‌گیرند و به صورت نیازمحور دین را در ضمن حل مسائل ذهنی دانش‌آموزان بیان می‌کنند.

۴. مسئله چهارم شیوه طرح درس دینی در کلاس است. به طور کلی در ارتباط با آموزش دین دو رویکرد کلی وجود دارد: موضوع محور و فراگیر محور. در اولی آن‌چه مهم است ساختار منطقی و رعایت ترتیب دانشی آن موضوع است و مثلا باید اول خداشناسی و بعد نبوت و بعد ... در یک چینش و ترتب منطقی طرح نمود. ولی دومی می‌گوید فرق بین کتاب علمی و تعلیمی همین است که باید به نقشه ذهنی فراگیران توجه کند نه به نظم علمی و فی نفسه مطالب علمی. رویکرد درم یعنی  نیازمحوری و دانش‌آموز محوری، چالش‌هایی دارد؛ مثل این که باید نیازهای واقعی در آن ملاک قرار گیرد و بیان مطالب به صورت کشکولی نباشد. در همین راستا بیان نیازهای بی‌انتها از سویی و بیان توانمندی‌های فراوان انسانی از سوی دیگر دو رکن اصلی برای تربیت هستند.

۵. از مسائل دیگری که در آموزش دین مطرح است این است که آیا می‌توان مسئله مرگ را برای مقطع ابتدایی مطرح کرد؟ خانم کلر ژوپرت می‌گوید من مرگ را گفته‌ام و خیلی خوب آن را آموزش داده‌ام. از آن سو بسیاری – خصوصا کسانی که با رویکرد پیاژه‌ای به رشد می‌نگرند – معتقدند که مرگ نه تنها کارکرد تربیتی ندارد؛ بلکه اثر سوء دارد. در مورد بیان نقمت‌های الهی و جهنم نیز این مسئله مطرح است و برخی می‌گویند دوره اول، فقط و فقط تبشیری است و نباید انذار در کار باشد؛ ولی از آن سو برخی مطالعات نشان می‌دهد که اتفاقا در این دوره دانش‌آموز به دنبال دلبستگی ایمن و تأمین است و باید با نظامی عادلانه مواجه باشد که در آن خداوند، ظالمان را به سزای عملشان می‌رساند؛ و اگر نظام عقوبت الهی و جهنم برای او گفته نشود، او با عادلانه بودن نظام مشکل پیدا می‌کند؛ در حالی که در اعمال دل او انتظار عقوبت کسانی که به دیگران و به کودکان ظلم می‌کنند وجود دارد که در آن هنگام خداوند حق آن‌ها را کف دستشان می‌گذارد. بنابراین جهنم نباید از منظومه معرفی دانش‌آموز سانسور شود؛ ولی باید به گونه‌ای آموزش داده شود که متوجه شود جهنم برای امثال او نیست که مرتکب گناهان بزرگ نیستند.

۶.  این مسئله نیز مطرح است که معارف را نباید به صورت جدا از سایر دانش‌ها تدریس کرد؛ در غیر این صورت انگاره سکولاریستی تباین دین و علم به طور طبیعی در دانش‌آموز نهادینه می‌شود. البته باید قرارگاهی و برنامه‌ی متمرکزی برای انتقال نگرش منظومه‌ای و کلان به دین وجود داشته باشد؛ ولی مهم این است که درس ریاضی، فیزیک یا علوم اجتماعی یا هر علم دیگر از معارف و درس دینی جدا نیستند. گاهی یک معلم غیر دینی نکته‌ای می‌گوید که اثرش از ده‌ها ساعت درس معلم معارف و دینی بیش‌تر است؛ ‌زیرا این پیام‌ها به صورت غیرمستقیم و ناخودآگاه به دانش‌آموز منتقل می‌شود و اثر بیش‌تری دارد.


 

منبع:
امتیاز دهید :
به اشتراک بگذارید :

فایل های مرتبط

نظر دهید

گزارش